دکتر : اگه بهت یه کش بدیم چکارمیکنی؟
دیونه : باهاش تیرکمون درست می کنم میزنم شیشه همسایه رومیشکونم
دکتر : بستریش کنین
چندماه بعد
دکتر : اگه بهت یه کش بدیم چکار میکنی؟
دیونه : باهاش تیرکمون درست میکنم میزنم شیشه همسایه رومیشکونم
دکتر : بستریش کنین
چند ماه بعد
دکتر تصمیم میگیره سوالشو عوض کنه!
دکتر : اگه یه زن بهت بدیم چکار میکنی؟
دیونه : خوب میبرمش خونه
دکتر : آفرین
دیونه : میبرمش روتخت
دکتر : جالب شد
دیونه : پیرهنشو در میارم
دکتر : به به مثله اینکه عاقل شده
دیونه : شلوارشو در میارم
دکتر : خوبه
دیونه : سوتینشو در میارم
دکتر : آخ جون
دیونه : شورتشو در میارم
دکتر:وای وای
دیونه : با کشه شورتش تیرکمون درست می کنم میزنم شیشه همسایه رومیشکونم :دي
بچه فضول
يه روز يه بچهي 4-5 ساله مياد پيش مامانيشو ميپرسه: ماماني، من از كجا اومدم؟
مامانش كه خجالت ميكشيده قضيه رو تعريف كنه ميگه: عزيزم، خدا تو رو فرستاد
بچههه يه كم تفكر منطقي ميكنه و باز ميپرسه: خود تو از كجا اومدي؟
مامانه بازم جواب ميده: من رو هم خدا فرستاده!
بچه باز ول كن نميشه و ميپرسه : بابا و بابا بزرگ و مامان بزرگ از كجا اومدن؟
مامانه ميگه: اونارو هم خدا فرستاده!
بچههه يه كم فكر ميكنه و ميگه : عجب، پس با اين حساب در طي صد سال گذشته كسي تو خونوادهي ما رابطه جنسی نداشته!
عجيب نيست كه همهتون انقدر عقدهاي و سگ اخلاقين!
هر شب يك دعا كن
زن کشاورزي بيمار شد، کشاورز به سراغ يک راهب بودايي رفت و از او خواست براي همسرش دعا کند .
راهب دست به دعا بر داشت و از خدا خواست همه بيماران را شفا بخشد.
ناگهان کشاورز دعاي او را قطع کرد و گفت :
" صبر کنيد ! از شما خواستم براي همسرم دعا کنيد و شما داريد براي همه بيماران دعا مي کنيد ! " راهب گفت : " من دارم براي همسرت دعا مي کنم ..."
کشاورز گفت : اما براي همه دعا کرديد
با اين دعا ، ممکن است حال همسايه ام که مريض است ، خوب بشود و من اصلا از او خوشم نمي ايد.
راهب گفت : تو چيزي از درمان نمي داني ، وقتي براي همه دعا مي کنم دعاهاي خودم را با دعاهاي هزاران نفر ديگري که همين الان براي بيماران خود دعا مي کنند ، متحد مي کنم ، وقتي اين دعاها با هم متحد شوند ، چنان نيرويي مي يابند که تا درگاه خدا مي رسند و سود آن نصيب همگان مي شود .
دعا هاي جدا جدا و منفرد ، نيروي چنداني ندارد و به جايي نمي رسد !
من ايرانيم!
نامم "عربي" است، اتومبيلم "ژاپني"، ترجيحا پارچه لباسم فاستوني "انگليسي".
غذاي مورد علاقه ام پيتزاي "ايتاليايي" و عاشق سريال حريم سلطان "تركي" هستم.
اين البته همه ماجرا نيست.
من ايرانيم!
معتقدم "پيكان" خيانت تاريخي بوده است. "ابگوشت" غذاي عقب مانده هاست.
و "فردين" هم هنرپيشه ابگوشتي.
عاشق "ژان والژان" بينوايان "ويكتور هوگو" هستم و شاهنامه، پدرم يكي داشت، نميدانم چه شد.
من ايرانيم، فدايي امام حسين، نا اشنا با "بابك خرم دين"، نام دخترم "زهرا" به احترام "فاطمه زهرا" و عاشق "جنيفر لوپز" اما؟
من ايرانيم:
شب ها "بي بي سي" مي بينم، و راديوي مورد علاقه ام "راديو فرداست"
من ايرانيم؟
پیرمرد خِرِفت
برتراند راسل در اواخر عمرش در ۸۷ سالگی، مصاحبه ای با روزنامه گاردین داشت. خبرنگار از او پرسید: جناب پروفسور، شما ۸۷ سال است که می گویید خدا و زندگی پس از مرگ وجود ندارد و به زودی هم از دنیا می روید؛ حال اگر از دنیا رفتید و دیدید که هم خدا هست و هم زندگی پس از مرگ، چه می کنید؟
برتراند راسل در جواب گفت: خانم خبرنگار، این خدایی که شما می گویید وجود دارد، و من می گویم وجود ندارد،
عادل است یا خیر؟
خانم خبرنگار: البته که عادل است.
برتراندراسل: اگر عادل باشد هیچ مشکلی نیست.
خانم خبرنگار: چرا؟!
برتراند راسل گفت: چون اگر عادل باشد به او می گویم: خدایا! یا باید دلایل فیلسوفانی را که وجود تو را اثبات می کردند، قانع کننده تر می ساختی، یا ذهن مرا ساده لوح تر و زودباورتر از این، من که نباید تاوان ضعف دلایل آن ها را بپردازم! اینکه ذهن من دیرباور است هم که دست من نیست، چون خودت ذهن مرا درست کرده ای، و گرنه اگر من آدم ساده لوح و زودباور مانند مردم کوچه و بازار بودم این دلایل ، ولو قانع کننده نیستند ، برای من هم قانع کننده می شدند.
عشق و عبادت
چنين آورده اند که مردي به نزد رامانوجا آمد . رامانوجا يک عارف بود ، شخصي کاملا استثنايي ، مردي به نزد او آمد و پرسيد :
" راه رسيدن به خدا را نشانم بده " رامانوجا پرسيد :
" هيچ تا به حال عاشق کسي بوده اي ؟؟ "
سوال کننده پرسيد : راجع به چي صحبت مي کني ، عشق ؟
من تجرد اختيار کردم ، من از زن چنان مي گريزم که آدمي از مرض مي گريزد ، نگاهشان نمي کنم .
رامانوجا گفت : با اين همه کمي فکر کن به گذشته رجوع کن .
بگرد جايي در قلبت آيا هرگز تلنگري از عشق بوده ، هر قدر کوچک هم بوده باشد.
مرد گفت : من به اينجا امده ام که عبادت ياد بگيرم ، نه عشق !!!
يادم بده چگونه دعا کنم ، شما راجع به امور دنيوي صحبت مي کني و من شنيده ام که شما عارف بزرگي هستي . به اينجا آمده ام که به سوي خدا هدايت شوم ، نه به سمت امور دنيوي .
گويند : رامانوجا به او جواب داد : پس من نمي توانم به تو کمک کنم . اگر تو تجربه اي از عشق نداشته باشي ، آنوقت هيچ تجربه اي از عبادت نخواهي داشت. بنابراين اول به زندگي برگرد و عاشق شو و وقتي عشق را تجربه کردي و از آن غني شدي آن وقت نزد من بيا چون که يک عاشق قادر به درک عبادت است.
اگر نتواني از راه تجربه به يک مقوله ي غير منطقي برسي ، آن را درک نخواهي کرد ، و عشق عبادتي ست که توسط طبيعت سهل و ساده در اختيار آدمي گذاشته شده تو حتي به اين چيز ساده نمي تواني دست پيدا کني .
عبادت عشقي ست که به سادگي داده نمي شود ، فقط موقعي قابل حصول است که به اوج تماميت رسيده باشي.
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده توسط
:لیلا | لينک ثابت
|دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:,
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
شکنجه گر و آدرس
leila67.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.